کیمیاگر

ساخت وبلاگ




کیمیاگر...
ما را در سایت کیمیاگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmahdiyardelkashf بازدید : 185 تاريخ : يکشنبه 29 اسفند 1395 ساعت: 19:43

   این‌که در شش‌ماه آینده، پیاده‌روها شلوغ‌تر خواهند شد؛ این‌که دیگر نمی‌توانم یقه‌ی کاپشنم را بالا بدهم و بیشتر از آهنگی که گوش می‌دهم لذت ببرم، ناراحتم می‌کند. این‌که جیب‌هایم کمتر می‌شوند؛ این‌که دیگر باران و برفی در کار نخواهد بود ..    سرما را بیشتر از گرما دوست دارم. دو فصل آخر را بیشتر از د کیمیاگر...
ما را در سایت کیمیاگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmahdiyardelkashf بازدید : 203 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1395 ساعت: 20:41

سفرهای متعدد منصور ضابطیان، منجر به نگارش یک سه‌گانه شده که به ترتیب عبارت‌اند از: مارک و پلو، مارک دو پلو، برگ اضافی دوتای اول را خوانده‌ام. و به نظرم مارک دو پلو، به مراتب جذاب‌تر و پخته‌تر نوشته شده است. ضابطیان خوش‌صحبت است. و این باعث می‌شود که کتاب، خیلی زود تمام شود. بیان جزییات اتفاقات سفر، کمک می‌کند که خودمان را همراه و همدل او کنیم و مقداری از لذت سفر را بچشیم. حالا که این کتاب را خوانده‌ام، بیشتر از قبل مشتاق سفر و رفتن شده‌ام. سفرنامه‌های این کتاب به ترتیب علاقه‌ی من: یونان، برزیل، کنیا، بلژیک، چک، هلند، آلمان، پرتغال و عراق. تنها نکته‌ی منفی کتاب، عکس‌های سیاه و سفید و کم‌کیفیت و کمک‌نکننده به سفرنامه‌ها است که در لا‌به‌لای کتاب گنجانده شده‌اند. برشی از سفرنامه‌ی عراق، که خیلی مرا خنداند: کاروان پنجاه نفره‌ی ما همراه یکی دو کاروان دیگر ساعت دو و نیم، وسط باند رها می‌شود تا یک هواپیمای کوچک که منتظر رسیدن پله است، آن‌ها را سوار کند. تصویری که در اولین لحظه، مرا درجا میخکوب می‌کند، تصویر خلبان -یا یکی از کادر پرواز- است که تا کمر از شیشه‌ی کنار دست خلبان خم شده و دارد ش کیمیاگر...
ما را در سایت کیمیاگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmahdiyardelkashf بازدید : 182 تاريخ : جمعه 13 اسفند 1395 ساعت: 23:52


کیمیاگر...
ما را در سایت کیمیاگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmahdiyardelkashf بازدید : 184 تاريخ : شنبه 7 اسفند 1395 ساعت: 22:40

اگر می‌خواهید فیلم را ببینید، یادداشت را نخوانید.    کاپیتان خارق‌العاده، داستان مردی‌ست که می‌خواهد ایده‌آل‌هایش را زندگی کند و با آهنگ درونش پیش برود. مردی که به درستی، به سیستم آموزشی حاکم، بی‌اعتماد است و وظیغه‌ی آموزش فرزندانش را خود برعهده گرفته است.    فرزندان کاپیتانِ داستان ما، از هم‌سن‌های‌شان بیشتر می‌دانند و توانایی‌هایی دارند که کسی از کودکان و نوجوانان انتظار ندارد. کاپیتان، فرزندانش را با این شعار بزرگ کرده است: اگر خودت را نجات ندهی، کسی تو را نجات نخواهد داد. صداقت، رک‌گویی، توجه به جزییات و ریزبینی، شجاعت و استقلال در عین اتحاد، از اصول تربیتی کاپیتان هستند. اصولی که دوست‌داشتنی هستند اما کافی ... ؟ در ادامه‌ی داستان، دل بعضی از فرزندان کاپیتان، هوای زندگی عادی و عادی‌بودن می‌کند. آن‌ها دوست دارند که مثل همه به دانشگاه بروند و تافته‌ی جدابافته نباشند. دوست دارند که به جای جنگل یا اتوبوس‌شان، در خانه‌ی پدربزرگ و در شهر زندگی کنند. کاپیتان، به بن‌بست می‌رسد و سرِ ایده‌آلیستش به سنگ واقعیت می‌خورد‌. او حق را به فرزندانش می‌دهد. و انتخاب را به آن‌ها می‌سپارد ... کاپی کیمیاگر...
ما را در سایت کیمیاگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmahdiyardelkashf بازدید : 171 تاريخ : شنبه 7 اسفند 1395 ساعت: 22:40

   تقریبا روزی نیست که به مرگ فکر نکنم. و حس می‌کنم که نحوه‌ی مواجهه‌ی من با مرگ، کمی با اطرافیانم متفاوت است. معمولا لحظه‌ی شنیدن خبر، کمی برانگیخته می‌شوم و بعد به حالت قبل بر‌می‌گردم. به آن آدم فکر می‌کنم؛ به چیزهایی که به دنیا اضافه کرده یا می‌توانست اضافه کند .. و بعد به بازماندگانش فکر می‌کنم .. قاعده این است که آمده‌ایم که برویم؛ و ما معمولا قاعده را فراموش می‌کنیم یا زمانی خاص برای آن درنظر می‌گیریم .. اما این عکس .. که ظاهرا از ساختمان پلاسکو گرفته شده، برای من نزدیک‌ترین تصویر به مرگ است .. چیزهایی زیادی که رفته و خاک شده؛ و چیزهایی کمی که مانده؛ تنها اندکی از آن همه بودن؛ صورتی، سبز، کمی آبی .. لباس‌هایی که چشم انتظار خریده‌شدن و پوشیده‌شدن‌اند .. آدم‌هایی که چشم انتظار آدم‌هایی دیگر .. از بودن من چه می‌ماند؟ تنها چند شعر .. کیمیاگر...
ما را در سایت کیمیاگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmahdiyardelkashf بازدید : 169 تاريخ : شنبه 7 اسفند 1395 ساعت: 22:40




کیمیاگر...
ما را در سایت کیمیاگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmahdiyardelkashf بازدید : 179 تاريخ : شنبه 7 اسفند 1395 ساعت: 22:40



یه جایی هست که توی کارکرد و فایده‌ی حرف‌زدن، نوشتن و به اشتراک‌گذاشتن، شک می‌کنی. می‌ایستی جلوی خودت و میگی: باید چیکار کرد؟

خودت، نگاهت می‌کنه فقط؛ چیزی نمیگه.

برای یه آدمِ نوشتنی، تجربه‌ی وحشتناکی‌ه.

فکر می‌کنم همه‌ی اونایی که سکوت رو ترجیح میدن و دیگه نمی‌نویسن، این حس رو تجربه کرده‌‌ن.


کیمیاگر...
ما را در سایت کیمیاگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmahdiyardelkashf بازدید : 152 تاريخ : شنبه 7 اسفند 1395 ساعت: 22:40

از تمام دست‌ها دست تقدیر از تمام لب‌ها لب پنجره از تمام سینه‌ها سینه‌ی قبرستان می‌خندیدی و برای زمستان هیزم جمع می‌کردم ما زیر یک خورشید زیر یک ماه رنج کشیدیم می‌گفتیم دشت و چیزی در ما دویدن می‌گرفت می‌گفتیم اسب و در خودمان می‌دویدیم امشب را با مرگ می‌خوابم تنگ در آغوشش می‌خواهم صبح تنها یکی از ما زنده مانده باشد یک. وقتی که بچه بودم خیال می‌کردم / هر پروانه / که نجات می‌دهم / هر حلزون / هر تارتنک / هر مگس / هر گوشخزک و هر کرم خاکی / خواهد آمد و برایم اشک خواهد ریخت / آن‌وقت که خاک ‌می‌شوم / و آنان‌که یک بار نجات‌‌شان داده‌ام / هنوز اگر نمرده باشند / همه خواهند رسید / برای مراسم تدفین‌ام / هنگام که عمری رفت / دریافتم / بیهوده ا‌ست این / هیچ‌یک نمی‌آیند / بیش از همه، / من باید / زنده بمانم / حالا وقتِ پیری / می‌پرسم اگر من نجات‌شان دادم / لحظه‌ی آخر / پس از همه / دو ــ سه‌تایشان / از راه / می‌رسند؟ (اریش فرید) کیمیاگر...
ما را در سایت کیمیاگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmahdiyardelkashf بازدید : 169 تاريخ : شنبه 7 اسفند 1395 ساعت: 22:40




کیمیاگر...
ما را در سایت کیمیاگر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cmahdiyardelkashf بازدید : 163 تاريخ : شنبه 7 اسفند 1395 ساعت: 22:40